سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آمدی و .....

ارسال  شده توسط  محمد غفاری در 90/4/25 9:28 صبح

سلام
یاد جشن‌های نیمه شعبان سال‌های قبل بخیر
توی هر محله‌ای شور و نشاط موج می‌زدکاغذهای رنگی‌ای که باید با سریش به نخ وصل می‌شد و بیشتر هم پرچم ایران بودکاغذهای طلایی که از یک هفته قبل باید از چاپخانه ها با التماس می‌گرفتیسری لامپ‌هایی که همیشه آرزوی بیشتر شدنش بودو ...
اما
الان از محله‌ها رسیدیم به خیابان‌ و یک روز قبل از نیمه شعبان داربست می‌زنیم و با دوتا باند وحشتناک صدای مولودی خوانی و به دورترین نقطه خیابان می‌رسانیم  و توی لیوان‌های یکبار مصرف شربت می‌دهیم و فقط ترافیک ایجاد می‌کنیم و خیابان را کثیف.....

با اجازه‌ی همه قصیده‌‌واره‌ای می‌نویسم که دوران قبل و بعد از ظهور و نشون میده
منتظر نقدهای ارزشمندتون هستم

باز هم در فکر شوم سنگسار افتاده است
آینه چندیست حیران در غبار افتاده است

مشرق چشم سحر را روشنایی نیست ، نیست
پرتوی خورشید هم از اعتبار افتاده است

دیگر اقیانوس چشمان زمین آرام نیست
اطلس جغرافیا هم بی قرار افتاده است

طالعی منحوس بر پیشانی هر روزمان
قرعه ی وحشت به نام روزگار افتاده است

در هر آن موجی که می آید تقلای کسی ست
روی ساحل ، ماهی از دریا کنار افتاده است

اشک می ریزد جهان دریا به دریا ، رود ، رود
مثل آن عاشق که از چشمان یار افتاده است

در عزای دوستان عاشقش پروانه ای
پیش پای شمعدانی سوگوار افتاده است

گرچه سرگرم است وقت پرتو افشانی ولی
قطره قطره شمع بر سنگ مزار افتاده است

زیر تیغ آفتاب - آخرین روز حیات-
سایه ای بر پنجره از چوب دار افتاده است

از بد تقدیر از ترکیب جبر و اختیار
جبر مانده ، جبر مانده اختیار افتاده است

برکتی در کار دنیا نیست وقتی که پدر
کنج خانه ، دست خالی ، شرمسار ، افتاده است

زندگی بی تو فقط درگیری دار و ندار
زندگی بی تو فقط در گیر و دار افتاده است

ناگهان روز مبادا شد ، سپس باران گرفت
از زبان شعر دیگر انتظار افتاده است
 

مو پریشان است و دل شورست و بی دادست و داد
زخمه زخمه چنگ در گیسوی تار افتاده است
 

آمدی و با تو دور از سنگسار افتاده است
آینه از چهره اش گرد و غبار افتاده است
 

آمدی و فاصله در فصل ها مجذوب شد
پیش تو تقویم در سیر بهار افتاده است
 

موج ها در اوج و رقص آب ها در بین نور
غرق در بارن به پایت آبشار افتاده است
 

آمدی در صبح صادق لشکر شب ناگزیر
در تکاپوی فرار از ذوالفقار افتاده است
 

آب ها پر می شوند از خنده ی لب های سرخ
باز در دامان هر برکه انار افتاده است
 

تا فنا با دست تو پل می زنیم از شش جهت
شوق محض است و نفس ها از شمار افتاده است
 

غرق دیدار تو هستیم و به بالا می رویم .... 


یا علی مدد....

 

 


بغضی نشست توی گلوم....

ارسال  شده توسط  محمد غفاری در 90/4/12 3:29 صبح

سلام

اکثر شاعرای قم میدونستن که اگر شب جمعه حرم بودن یه سری به امیرحسین - که گوشه ی صحن ایوان آیینه می نشست - بزنن.

یادش بخیر

همین پنج شنبه ای که گذشت با دوستم حرم بودم و گفتم جای امیرحسین خالیه

انشالله زودتر خوب بشه و دوباره توی هیات علی اکبر شب جمعه های حرم ببینمش

اما حیف.....

حالا که دارم تا مشکتو تو آب زدی... و گوش می کنم بیشتر یادش می کنم.

بازهم خوش به حالش که با شعری که  برای حضرت عباس گفته بود می شناختنش......

شادی روح شاعر اهل بیت مرحوم امیرحسین مومنی صلوات.


یا علی مدد....