سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یا فاطمه اشفعی لنا عندالله

ارسال  شده توسط  محمد غفاری در 90/12/13 12:56 عصر


سلام

همسایه سایه‌ات به سرم مستدام باد...

 

شبیه ذره از خورشید می‌گیرم صفاتم را

و قطره قطره از حوض حرم آب حیاتم را

رسیدم از خیابان ارم تا صحن آیینه

که من در آستانش دیده‌ام راه نجاتم را

و دارم یادگاری از رواق هر شبستانش

کمیل و آل یاسین، ندبه و عهد و سماتم را

همینکه باز بالا سر زیارت‌نامه می‌خواندم

ورق می‌زد زمان در من کتاب خاطراتم را

محرم‌ها حرم با دسته‌ها "چل اختران" بود و

زنی با اشک‌هایش باز می‌آورد ماتم را

  *** 

طواف آخرم دور ضریحش بود و بعد از آن...

چه پایانی خوشی، در این حرم دیدم وفاتم را!


و تو آن اتفاق گمنامی...

ارسال  شده توسط  محمد غفاری در 90/11/18 9:3 صبح

سلام

می‌خواستم از تو بنویسم، غافل از اینکه

"شهیدان را شهیدان می‌شناسند..."

 

بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
خاطرات از نگاه او جاری
در دلش داغ و بر لبش لبخند

 ناگهان در دلش غمی حس کرد
زیر و رو شد زمان ، زمین لرزید
لحظه‌ای پلک‌های خود را بست
جنگ را در مقابلش می‌دید

 دو جوان شهید آوردند
بغض مادر شکست در خیمه
تا که شرمنده‌اش نباشد عشق
نه! نیامد نشست در خیمه

 لحظه‌ای بعد در دل دشمن
نوجوانی به روی خاک افتاد
نام او را در آسمان می‌دید
گرچه از گردنش پلاک افتاد

قبرها را یکی یکی می‌شست
قطره قطره نگاه آرامش
دیدن عکس‌ها به او می‌داد

خبری از شهید گمنامش...

 

یا علی مدد...


هر که دارد هوس کرببلا بسمالله...

ارسال  شده توسط  محمد غفاری در 90/9/5 11:50 صبح

سفری در پیش داریم .  سفری که تا ابد به سوگمان خواهد نشاند . از مولا رخصت دیدار گرفته ایم . اذن حضور. کاروانی گویا انتظارمان را می کشد .انگار نامه ای نیز به دست ما داده اند ؛به خطی سرخ. با خاتمی سبز.با اولین جمله اش دنیا برسرمان خراب می شود :من الغریب الی الحبیب ...

درنگ جایز نیست ، بارتان را ببندید توشه ای سبک بردارید.  وقت تنگ است راستی ! برنخواهیم گشت ، دل برکنید. عزم خاکی پر بلا داریم ...  "دکتر مرتضی آقا تهرانی"

سلام خدمت دوستان و تسلیت به مناسبت ایام محرم.

منتظر نقدهاتون در ارتباط شعر زیر هستم


بازهم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
اشک‌ها ریختم و، غسل شهادت کردم
روضه خوانت شدم وعرض ارادت کردم
تا بیافتد به من آن گوشه نگاهت، آنگاه
"هر که دارد هوس کرببلا بسم‌الله"

حرفی از کرببلا شد که دلم می‌لرزد
چشمم از اشک پر و عکس حرم می‌لرزد
باز هم مرثیه در دست قلم می‌لرزد
کوه هم شانه‌اش از وسعت غم می‌لرزد
وقت پرواز شد و باز شنیدم در راه
"هر که دارد هوس کرببلا بسم الله"

کاروان رفت و زمان از سفرت جا می‌ماند
آسمان خیره به چشمان ترت جا می‌ماند
شهر از فیض نماز سحرت جا می‌ماند
کعبه از گردش بر دور سرت جا می‌ماند
و تو گفتی که شده راه سعادت کوتاه
"هر که دارد هوس کرببلا بسم‌الله"

همگی دور تو و خیمه که می شد تاریک
با دو انگشت تو دیدند خدا را نزدیک
جبرئیل آمد و می‌گفت به هر یک تبریک
دست بیعت به تو دادند و شدند آن یاری که
نیست در باورشان یک سر سوزن اکراه
"هر که دارد هوس کرببلا بسم‌الله"
 

***

ناگهان حس غریبانه‌ای آمد به وجود
چشم ها باز شد و در پی یک کشف و شهود
بوی سیب آمد و می‌خواند لبم اذن ورود
در همان لحظه که غیر از تو دگر هیچ نبود
در و دیوار حسینیه همه شد مداح
"هر که دارد هوس کرببلا بسم‌الله"

 

 

یا علی مدد...

 


بی تو، نه!

ارسال  شده توسط  محمد غفاری در 90/7/28 8:7 صبح


سلام


می‌توان دل را مگر خوش کرد تنها، بی تو؟ نه

تو بدون من توانستی، من اما بی تو نه

حس غربت را کسی مانند من باور نکرد

تو خوشی آنجا و من یک لحظه اینجا بی تو، نه

با تو بودن لذت اوج و فرود زندگی‌ست

نه! نمی‌خواهم زمین و آسمان را بی تو، نه‌‌...

تا تو رفتی کوچه کوچه هر طرف بن بست شد

مانده‌ام راهی ندارند این قدم‌ها بی تو؟ - نه!

  *** 

باز دیشب  آمدی در خواب مجنونم کنی

باز هم شاعر شدی؟ شب‌ها نمی‌خوابی تو؟ نه؟

یا علی مدد....


آمدی و .....

ارسال  شده توسط  محمد غفاری در 90/4/25 9:28 صبح

سلام
یاد جشن‌های نیمه شعبان سال‌های قبل بخیر
توی هر محله‌ای شور و نشاط موج می‌زدکاغذهای رنگی‌ای که باید با سریش به نخ وصل می‌شد و بیشتر هم پرچم ایران بودکاغذهای طلایی که از یک هفته قبل باید از چاپخانه ها با التماس می‌گرفتیسری لامپ‌هایی که همیشه آرزوی بیشتر شدنش بودو ...
اما
الان از محله‌ها رسیدیم به خیابان‌ و یک روز قبل از نیمه شعبان داربست می‌زنیم و با دوتا باند وحشتناک صدای مولودی خوانی و به دورترین نقطه خیابان می‌رسانیم  و توی لیوان‌های یکبار مصرف شربت می‌دهیم و فقط ترافیک ایجاد می‌کنیم و خیابان را کثیف.....

با اجازه‌ی همه قصیده‌‌واره‌ای می‌نویسم که دوران قبل و بعد از ظهور و نشون میده
منتظر نقدهای ارزشمندتون هستم

باز هم در فکر شوم سنگسار افتاده است
آینه چندیست حیران در غبار افتاده است

مشرق چشم سحر را روشنایی نیست ، نیست
پرتوی خورشید هم از اعتبار افتاده است

دیگر اقیانوس چشمان زمین آرام نیست
اطلس جغرافیا هم بی قرار افتاده است

طالعی منحوس بر پیشانی هر روزمان
قرعه ی وحشت به نام روزگار افتاده است

در هر آن موجی که می آید تقلای کسی ست
روی ساحل ، ماهی از دریا کنار افتاده است

اشک می ریزد جهان دریا به دریا ، رود ، رود
مثل آن عاشق که از چشمان یار افتاده است

در عزای دوستان عاشقش پروانه ای
پیش پای شمعدانی سوگوار افتاده است

گرچه سرگرم است وقت پرتو افشانی ولی
قطره قطره شمع بر سنگ مزار افتاده است

زیر تیغ آفتاب - آخرین روز حیات-
سایه ای بر پنجره از چوب دار افتاده است

از بد تقدیر از ترکیب جبر و اختیار
جبر مانده ، جبر مانده اختیار افتاده است

برکتی در کار دنیا نیست وقتی که پدر
کنج خانه ، دست خالی ، شرمسار ، افتاده است

زندگی بی تو فقط درگیری دار و ندار
زندگی بی تو فقط در گیر و دار افتاده است

ناگهان روز مبادا شد ، سپس باران گرفت
از زبان شعر دیگر انتظار افتاده است
 

مو پریشان است و دل شورست و بی دادست و داد
زخمه زخمه چنگ در گیسوی تار افتاده است
 

آمدی و با تو دور از سنگسار افتاده است
آینه از چهره اش گرد و غبار افتاده است
 

آمدی و فاصله در فصل ها مجذوب شد
پیش تو تقویم در سیر بهار افتاده است
 

موج ها در اوج و رقص آب ها در بین نور
غرق در بارن به پایت آبشار افتاده است
 

آمدی در صبح صادق لشکر شب ناگزیر
در تکاپوی فرار از ذوالفقار افتاده است
 

آب ها پر می شوند از خنده ی لب های سرخ
باز در دامان هر برکه انار افتاده است
 

تا فنا با دست تو پل می زنیم از شش جهت
شوق محض است و نفس ها از شمار افتاده است
 

غرق دیدار تو هستیم و به بالا می رویم .... 


یا علی مدد....

 

 


بغضی نشست توی گلوم....

ارسال  شده توسط  محمد غفاری در 90/4/12 3:29 صبح

سلام

اکثر شاعرای قم میدونستن که اگر شب جمعه حرم بودن یه سری به امیرحسین - که گوشه ی صحن ایوان آیینه می نشست - بزنن.

یادش بخیر

همین پنج شنبه ای که گذشت با دوستم حرم بودم و گفتم جای امیرحسین خالیه

انشالله زودتر خوب بشه و دوباره توی هیات علی اکبر شب جمعه های حرم ببینمش

اما حیف.....

حالا که دارم تا مشکتو تو آب زدی... و گوش می کنم بیشتر یادش می کنم.

بازهم خوش به حالش که با شعری که  برای حضرت عباس گفته بود می شناختنش......

شادی روح شاعر اهل بیت مرحوم امیرحسین مومنی صلوات.


یا علی مدد....


باران

ارسال  شده توسط  محمد غفاری در 90/3/12 12:4 عصر

سلام

این روزها که می گذرد
شادم
این روزها که می گذرد
شادم
که می گذرد
این روزها
شادم
که می گذرد...

مرحوم قیصر امین پور

چقدر از پست قبلی و سفر مشهد برام خاطره باقی موند-جای همه دوستان خالی-

شعری هم که امروز می نویسم و تقدیم می کنم به بچه های بارونی همسفرم.

 

من و تو روی نیمکت تنها ، رو به هم ، زیر خلوت باران

هر دو ساکت ، به یکدگر خیره ، چشم ها گرم صحبت باران

باز در شب ستاره ها روشن ، چشمهایت دوباره ابری تر

زیر چطری موی تو پیدا ، قطره در قطره شدت باران

من برایت دوباره می خواندم ، شعرهایی که صرفا احساسی

تو نگاهت دوباره می افزود ، شبنمی بر طراوت باران

با تو بودن  در اوج زیبایی ، لحظه هایم تمام رویایی

در کنار تو تازه فهمیدم چیست معنای لذت باران!

خیره در تو به رد پاهایت ، هر قدم دور می شوی از من

می روی تا به انتهای خودت ، می روی تا نهایت باران

می روی و به فکر فردایم ، همچنان منتطر که برگردی

هفته ی بعد در همین نقطه ، باز هم راس ساعت باران

 

یا علی مدد....


هشت بهشت

ارسال  شده توسط  محمد غفاری در 90/1/20 6:43 عصر

سلام خدمت همه دوستان

الان توی ایستگاه راه آهن اصفهانم و انشالله می خواهیم با جمع بچه های دانشگاه از هشت بهشت اصفهان بریم پیش هشتمین بهشت . جای شما خالی

تاخیر قطار باعث شد که به این فکر بیافتم که بیام کافی نت و شعری که برای امام رضا نوشته بودم و توی این پست بگذارم

انشالله دعاگوی همه پیش آقا هستم.

 

گفتم به خودم از گره ی بسته نگویم

دیگر به تو از داغ دل خسته نگویم

از حاجت و دردم به تو پیوسته نگویم

می خواستم از گنبد و گلدسته نگویم

اما چه بگویم که بگیرد دلم آرام؟

با دیدن روی تو شوم نیک سرانجام

 

باران نشدم دل بسپارم به هوایت

یا آینه تا سر بگذارم  به سرایت

من مانده ام و حسرت لبخند رضایت

ای کاش که دعبل شوم آنگاه عبایت ...

با شعر مگر کم کنم این فاصله ها را

از دست نگاه تو بگیرم صله ها را

 

یک قطره از اعجاز تو هر ابر که گریان

لبریِز نمازی که تویی ، سوره ی باران

انجیل و زبورند که با علم تو یک آن –

حیرت زده ی حرف تو هستند ، به قرآن!

در حال طواف است -همانگونه که باید-

« در کعبه ی کوی تو هر آنکس که در آید »

 

هرگوشه ی صحن تو پرازشوروحجازست

تو قبله ی شرقی و دلم سمت نمازست

هر بیت مناجات سحر گلشن رازست

« المنـّه الله که در میکده بازست »

در عرش تو فرش قدمت بال فرشته ست

تنها حرم قدسی ِ تو هشت بهشت است

 

یا علی مدد...


محرم آمد...

ارسال  شده توسط  محمد غفاری در 89/9/14 9:57 صبح

سلام

این چند روز توی هر مسجد و تکیه ای ، شور و هیجان به نهایت خودش رسیده. دوباره پارچه سیاه ها و پرچم و علم و.... دوباره گریه و سینه زنی و دسته عزاداری و ...

و دوباره حسین

یاد اون روزها بخیر که نمیدونستم چرا اما همیشه دهه ی اول محرم لباس مشکی تنم میکردن و با بابا می رفتم تکیه و معمولا لامپ ها که خاموش می شد خوابم می برد و وسط سینه زنی از خواب بلند می شدم و مثل بقیه ی آدم بزرگ ها سینه می زدم و احساس می کردم محرم فقط برای منه و دیگه بزرگ شدم.

من از کوچکی عاشقت بوده ام...

 

شب جمعه دوباره در هیات
روضه حال و هوای دیگر داشت
کوچه ای با زبان سینه زنی
خبری از حضور مادر داشت
 
روضه خوان در حوالی گریه
سخنی از وداع خواهر گفت
و گریزش به یک وصیت بود
وقتی از بوسه های آخر گفت
 
ناگهان مادری رسید از راه
صورتش قطره قطره در باران
چادرش هم هنوز خاکی بود
همچنان از نگاه ها پنهان...
 
بعد تا یک غریب مادر گفت
شانه ها گریه گریه لرزیدند 
جا به جا شد زمان و سینه زنان
کربلا را به چشم خود دیدند
 ***
این شب جمعه باز می پیچد
دور شش گوشه ناله ای آنگاه:
  ‹ یا بنی قتلت عطشانا ›
  ‹ ...السلام علیک یا اماه ›

 

 

یا علی...

 


قم - اصفهان

ارسال  شده توسط  محمد غفاری در 89/3/15 12:57 عصر

سلام

بدون هیچ مقدمه ای از همه دوستان عزیزم معذرت میخوام که اینقدر تنبلم!!!

واقعا خودم از خودم خجالت کشیدم که از بهمن تا حالا وبلاگ و به روز نکردم.مخصوصا شرمنده ی دوستانیم که کامنت گداشتن و نشد برم بازدیدشونو پس بدم.

البته واقعا این چندوقته خیلی سرم شلوغ بود و کمتر دسترسی به اینترنت داشتم.

اصفهان رفتن و درس و دانشگاه باعث شده بیشتر به یاد شهر خودم باشم و

شاید حاصلش این شعری باشه که توی این پست میگذارم.غزلی که تقدیم شده به حضرت حجت (عج).

منتظر نقدهای سازندتون هستم.

 

 

قرن های قرن بی تو، تا همین اکنون زمانم گمشدست

مقصدم را برده ام از یاد و دور از تو نشانم گمشدست

تو نشانت را به چشمان ستاره ها سپردی و مرا

در خودم گم میکنی وقتی که هر شب آسمانم گمشدست

نا امید از اصفهان در کوچه های قم به دنبال توام

خسته از نصف جهانم در زمانی که جهانم گمشدست

گنبد فیروزه ای در شهر بسیارست اما بازهم

هر طرف رو می کنم تصویر صحن جمکرانم گمشدست

باز با دست توسل آمدم شاید تماشایت کنم

دیدنت باب بهشت است و مفاتیح الجنانم گمشدست

چشم ها را شسته ام اینبار و باید جور دیگر بنگرم

بی گمان از تو نشانی هست اما من نشانم گمشدست

 

یا علی مدد.....


<      1   2   3   4      >