سلام آقاي غفاري من از آشنايان لواالزينبم يه غزل سرودم اما وزن و عروض در آن رعايت نشده چون بلد نيستم مي خواستم كمكم كنيد يكم دستكاريش كنيد تا روان تر بشه. كوله بار حاجت دوباره يارم شده است/ آن گه كه خورشيد خراسان مجسّم شده است/ معرفت درّ گرانيست مرا نيست امّا/ بيمار هنوز دلم كه توشه راهم شده است/ صد توبه شكستم شكست عهدم/ يا ضامن آهو حرم پناهم شده است/ در خلوتم قضاوت مي كنم دل را/ انگار زنجير گناه و توبه در هم شده است/ سو سو زند اميد در دل آلوده ام/ كور تر به پنجره فولاد گره شده است/ طلب نكرده مرادست آب لكن/ آب سقّاخانه ات مرادم شده است/ گمان مي كنم درست پنداشته ام/ جوابي كه سال هاست مبهم شده است/ منبع شماييد و خورشيد مقلّد است/ از نور شماست بر زمين خم شده است/ ستاره اي كه ندارد كسوف و غروبي/ نوري كه مهرش چراغ دلم شده است.
جان سلطاني ز زنداني بجست.....................................تهدمت والله ارکان الهدي........................................
امام صادق(ع) در ذيل آيه شريفه " انا انزلناه في ليلةالقدر" فرمود:
الليلة فاطمة، و القدرالله ، فمن عرف فاطمة (ع) حق معرفتها فقد أدرک ليلة القدر، و إنما سميت فاطمة لأن الخلق فطموا عن معرفتها.
مراد از" ليلة" فاطمه (ع) و مقصود از" قدر " خداوند است، پس هر که فاطمه (ع) را آن طور که سزاوار است و حق معرفت او است بشناسد، شب قدر را درک کرده است. و همانا آن حضرت " فاطمه" ناميده شده است؛ زيرا مردم از شناخت او بريده شده و عاجزند.
لواءالزينب در اين ايام مبارک پذيراي ميهمانان "ضيافت الله" مي باشد.يا علي مدد / عبدالزينب
مرثيه ي محراب
ويژه ايام شهادت امير المومنين(ع)
پنجشنبه 19/6/88
20 رمضان
ساعت 17 الي 19
آدرس:
انتهاي خاکفرج،سازمان ملي جوانان،تالار بعثت
داستان ياجوج و ماجوج:
اينها دو قبيله وحشي و ظالم وغارتگر و مفسد و.. بودند که ذوالقرنين(پادشاه نيکوکار آن زمان) به خواست مردم و اذن خدا بين اين دو قبيله و مردم سد محکمي ايجاد ميکند که ديگر قادر به عبور از اين سد نبودند.
سلام
جريان طالوت و جالوت:
مردم بني اسرائيل در زمان موسي که پيروز شدند مغرور شده وپس از مدتي مدام شکست خوردن واين موقع پيامبري به نام اشموئيل داشتن.
ميرسن خدمت ايشان و ميگن ما فرمانروايي ميخواهيم که مارو فرماندهي کنه تا در راه خدا بجنگيم.
به اذن خدا طالوت(ازخاندان بنيامين برادر يوسف) معرفي ميشه اما مردم نميپذيرن چون فقيربوده!
ولي با ديدن قدرتش ونشانه اي از سوي خدا وي را پذيرفتن .
وبا عده اي به جنگ با جالوت رفته وجريان آب ممنوع و...
حضرت داوود هم آن زمان در سپاه طالوت بوده و ايشان با سنگي جالوت را ميکشند..
يا علي مدد..
سلام و تبريك به مناسب آپ نمودن.
مشخصا همه تصحيحات انجام شده و من بدون غلط تايپي و حذقي و املايي تونستم اين شعر زيبار و بخونم. عالي بود مخصوصا بيت فرمانده
شاعر باشيد.
منم بالاخره وبلاگ دار شدم
خوشحال ميشم تشريف بياريد
يا علي
محمد خيلي زيبا بود
تو انجمن هم بهت گفتم
ايشالا موف تر تر تر باشي
راستي امشب باباي آكار به رحمت خدا رفت
براش دعا كنيم
به اين خاطر
نشد بريم شاجمال
.
التماس دعا
وااااااااي آقاي غفاري واقعا كار قشنگي بود
اين غزلتون قشنگ ترين كاري بود كه ازت خونده بودم
خيلي به دلم چسبيد
دستت درد نكنه وقعا...
آپتو كه خبر ندادي
تونستي بهم سر بزن
قشنگ بود.
چشمت اين معجزه رنگ ..
همه جا پاكي دامان تو را ميبينم
در زمانيكه فقط ننگ تماشا دارد
آخ كه حرف دلمونه...............
خيلي شعر قشنگي بود و قبلا هم سر کلاس گفته بودم.واقعا تعارف نميکنم.
نه واقعا خيلي قشنگ بود. از بيت اولش آدمو جذب ميكنه
فقط يه كم موقع تايپش عجله داشتين چشمان رو چشمانن و قفس رو قفقس نوشتيد! مصراع چون تو فرمانده شوي هم چون توي عنوان زحمت تايپشو كشيده بودين لابد ديگه اينجا دوباره كاري نكردين!
خوب بيدي
کاش چشمان تو حرفي بزند با دل من
صحبت آينه با سنگ تماشا دارد
اين بيت رو دوست دارم
ياعلي