سلام

من از همتون خجالت میکشم ، مثلا قرار بود هفته ای یه بار وبلاگرو نو نوارش کنم اما از همون هفته اول بد قولی کردم خلاصه ببخشید،همش تقصیر ویروسی بود که سیستمرو به هم ریخته بود و نمیگذاشت وارد اینترنت بشم! بگذریم...

از وقتی تابستون شده و درس و دانشگاه تعطیله ، بیشتر شعر مینویسم.در واقع چون صبحا بیکارم هر شب تا اذون صبح بیدارم و هم شعر میخونم و هم بعضی وقتا شعر مینویسم.امروز میخوام یه دونه از همین شعر هارو بگذارم.خوشحال میشم اگه نظر قشنگتونو دربارش بدونم:

خاطره

صفحه ای گر بزنی دفتری از خاطره را

می کنی باز طلسم و اثر ساحره را

چشم تو پنجره ای بسته و مخفیست ای کاش

لحظه ای رو به دلم باز کنی پنجره را

پیش مخروط نگاهت دل فرعون لرزید

چون هرم های تو آتش بزند قاهره را

فکر بکری به سرم کرده خطور راجع به تو

ندهم  لو  دگر  این ذهنیت باکره را

من که نومیدم از این دایره قسمتمان

کاش برهم بزنی هندسه دایره را

زنده مانده دلم از بوسه و از خنده ی تو

تازه کن پیش دلم با لبت این خاطره را

 

یا علی مدد...