سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بمباران

ارسال  شده توسط  محمد غفاری در 91/7/3 12:55 عصر

سلام

 

این روزها بین ما هم‌نسل‌های ما انتقاد از وضعیت زندگی و خلاف آب شنا کردن مد شده و خیلی وقت‌ها بیشتر ما تحمل کوچک‌ترین ناراحتی‌ها و ناملایمتی‌های زندگی و نداریم. اما نسل پدر و مادرهای ما روزهایی و پشت سرگذاشتن که حتی دوست نداریم به آن‌ها فکر کنیم و به جای آن‌ها قرار بگیریم. بمباران یکی از همین مواقع است که استرس حاصل از آن هنوز بخشی از خاطرات نسل گذشته‌ی ماست.

صدای قرمز آژیر در فضا ممتد
خبر دوباره به شکلی سیاه می آمد

«علامتی که هم اکنون....» و مادری می رفت
دوان دوان و سراسیمه، ترس بیش از حد

که شیرخواره‌ی خود را گرفته در آغوش
فشرده است به قلبی که تندتر می زد

به سمت زیرزمین بر لب آیة الکرسی
هجوم بمب به فکرش دوباره می‌افتد

نگاه کرد به کودک چقدر آرام است
خدا نکرده، نه، اصلا، ولی، اگر، شاید....

و مادرانگی‌اش در تمام این ابیات
بهانه‌ای شد و یک روضه یاد من آمد:

زنی نشسته غریبانه اشک می‌ریزد
رباب هیچ از این زندگی نمی‌خواهد!

 ***

صدای بمب، در آغوش مادری کودک
نه کودکی و نه مادر، صدا نمی‌آید

 

 

 


لولاک لما خلقت الافلاک...

ارسال  شده توسط  محمد غفاری در 91/3/28 8:30 صبح

بلغَ العلی بِکمالِه    

کشفَ الدُّجی بِجَمالِه   

حَسنتْ جَمیعُ خِصالِه 

صلّوا علیه و آله

سلام دوستان

همیشه آرزوم بوده و هست که برای پیامبر(ص) شعری داشته باشم؛ ازتون می‌خوام برام دعا کنید که انشالله توفیق پیدا کنم. غزل زیر هم برای خالی نبودن عریضه است.

و صدا گفت که تو حکم رسالت داری

آیه در آیه بخوان از غزل بیداری

انبیا خاتم خود را به تو دادند که خوب ـ

می شناسند تو را وقت امانت داری

جز وجود تو کسی لایق لولاک نبود

تو چنانی که خدا را به سخن واداری

آسمان لحظه ی معراج تو حیران شده است

آینه آینه از شیوه ی خاتم کاری

دیدن بدر جمال تو فقط پیروزی است

از همان لحظه که در جنگ قدم بگذاری

***

و صدا گفت که تکمیل نشد دین باید

راه آن را به کسی مثل خودت بسسپاری

 

یا علی مدد...


<      1   2