دوباره سلام

نمیدونم چرا اینقدر دیر به دیر به روز میشم . شاید یکی از دلیلهاش شروع شدن کلاسهام باشه و شاید.... 

بگذریم امروز میخوام یه دونه شعر از مرحوم شریعتی بنویسم . من دکتر شریعتی رو خوب نمی شناسم ولی هر بار جمله هایی قشنگ یا شعری ازشون میخونم عجیب تحت تاثیر قرار میگیرم. نمی دونم چرا؟

خدا بیامرزتش. تو بلاد غریب تنها افتاده . (لطف کنید یه صلوات براش بفرستید )البته این شعر رو

 همتون خوندید و بهش فکر کردید اما دوباره خوندنش خالی از لطف نیست :

 

نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد

نمیخواهم بدانم کوزه گر ازخاک اندامم چه خواهد ساخت

ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد

گلویم سوتکی باشد به دست طفلکی گستاخ و بازیگوش

 و او یک ریز و پی در پی

دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد

و خواب خفتگان خفته  را آشفته سازد
بدین سان بشکند دائم سکوت مرگ بارم را

 

                                            یا علی مدد....