سلام

همسایه سایه‌ات به سرم مستدام باد...

 

شبیه ذره از خورشید می‌گیرم صفاتم را

و قطره قطره از حوض حرم آب حیاتم را

رسیدم از خیابان ارم تا صحن آیینه

که من در آستانش دیده‌ام راه نجاتم را

و دارم یادگاری از رواق هر شبستانش

کمیل و آل یاسین، ندبه و عهد و سماتم را

همینکه باز بالا سر زیارت‌نامه می‌خواندم

ورق می‌زد زمان در من کتاب خاطراتم را

محرم‌ها حرم با دسته‌ها "چل اختران" بود و

زنی با اشک‌هایش باز می‌آورد ماتم را

  *** 

طواف آخرم دور ضریحش بود و بعد از آن...

چه پایانی خوشی، در این حرم دیدم وفاتم را!