ارسال
شده توسط محمد غفاری در 91/9/3 2:25 عصر
سلام
درون رود تصویرش چه گیسویی مرتب داشت
به صورت -از شکست نور- ابرویی مورب داشت
شبیه ماه بود و آبها را جذب خود میکرد
فرات از او به وجد آمد، نه از مدی که هر شب داشت
همین که دستهایش پر شد و میخواست مشتی آب...
ولی دید آسمانی را که از هرم عطش تب داشت
و تصویرش به هم میخورد وقتی آب را میریخت
به خنده باز میشد آن ترکهایی که بر لب داشت
برای آن که بنویسد غزلهای رهایی را
قلم در دستهایش بود و از خون هم مرکب داشت
حماسه میسرود و قصهی آزادگی میگفت
به تعداد تمام تیرها شعرش مخاطب داشت
1388
یا علی مدد...