ارسال
شده توسط محمد غفاری در 91/12/30 12:53 صبح
عطر بهار می آید
گمانم سر راه نسیم نشسته ای...
بگذار که چشمان تو را وام بگیرم
با دیدن دنیای تو آرام بگیرم
تر دستی لب های تو را دیدم و باید
از شیوه ی خندیدنت الهام بگیرم
در هر قدمم شوق رسیدن به تو جاری است
می خواهم از این راه سرانجام بگیرم
من شاعر درباری ام و چشم تو کافی است
تا خیره در آن باشم و انعام بگیرم
عمری است که در پیچ و خم زندگی ام کاش
یک لحظه در آغوش تو آرام بگیرم
بهار 1388
عید همه مبارک
یا علی مدد...