سلام

غزلی (هرچند نیمه‌کاره) هدیه به حضرت مادر

سکوت ممتد تاریخ در طول زمان‌ها 

فراتر از همه جغرافیاها و مکان‌ها

تو از جنس تبسم‌های وحی‌ای، آن قرآن

که در وصف تو افتاده است لکنت بر زبان‌ها

وجود تو نجات دختران زنده در گور

صراط المستقیم زن، رهایی بخش آن‌ها

خدا در تو تجلی کرد و خلقت گشت تکمیل

تو آن سیبی که از معراج آورد ارمغان‌ها

میان عرش از نور خدا آیینه‌ای بود

نبی آیینه را آورد و روشن شد جهان‌ها

تویی آن آینه، ای آیه آیه نور و کوثر

تویی آن زهره‌ی زهرا، طلوع کهکشان‌ها

پدر با بوسه‌هایش از نگاهت نور می‌چید

و دارد مهر خاتم روی دستانت نشان‌ها

که او از تو و تو از او، و هر دو نور واحد

در این اسرار عالم مهر باید بر دهان‌ها

مکرر در مکرر در مکرر از تو می‌گفت

که می‌دانست از آن لحظه‌ها، از امتحان‌ها

پدر پیش از سفر دیدار خود را مژده می‌داد

که قبل از هر کسی آگاه بود از داستان‌ها

تمام آسمان را ابرهای تیره پوشاند

پس از آن رعد و برق و بارشی از ناگهان‌ها...

ندارد راه درد و زخم در جان تو، اما

به دستان خدا دیدی... امان از ریسمان‌ها

فدک نه! اتفاق کوچکی بود این زمین‌ها

تو از آغاز بودی همنشین با آسمان‌ها

کسی قدر تو را اینجا نمی‌داند، نهانی

شبیه قدر ناپیدا، به دنبالت زمان‌ها

 

یا علی مدد...