سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چهل شب از مستی می گذرد....

ارسال  شده توسط  محمد غفاری در 88/11/15 2:55 صبح

قطره قطره اشک ها بر خاک می افتاد و چشم ها دوخته شده به زیبایی دور شدند ، دور شدند ، آنقدر دور که چهل شب گذشت تا دوباره به تماشا بیایند.اینبار تماشا چشم ها را مست میکند....کاش تو هم اینگونه مست می شدی جابر!

....خودت را به زمین بیاندازی جا دارد ، زمین تشنه را غرق در باران ببینی جا دارد وقتی می خواهی برادری را که نیست در آغوش بگیری.

 

می رسند از راه تا غم ها زمینگیرت کنند

سنگ هاشان ، طعنه هاشان بیشتر پیرت کنند

مثل چشمت آیه آیه سوره ی مریم گریست

با نخستین واژه اش وقتی که تفسیرت کنند

حلقه حلقه موج گیسویی پریشان می رسید

بادها می خواستند اینگونه زنجیرت کنند

سخت بود اینکه تمام راه در غربت گذشت

سخت تر اینکه تمام شهر تکفیرت کنند

روزیشان آه و نفرین تو شد ، می خواستند

با کمی خرما و نان از زندگی سیرت کنند

«ما رایت...» گفتی و جنگ نگاهت شد جمیل

چشم ها باید فرار از برق شمشیرت کنند

 

پ.ن : کاش اربعین امسال کربلا بودیم....

 یا علی مدد


تماشایت کنم...

ارسال  شده توسط  محمد غفاری در 88/8/21 11:47 صبح

سلام

خیلی وقته میخوام به روز کنم اما نمیشه.نمیدونم چرا اما یکمی کم حوصله شدم.البته چرا میدونم خب نزدیک بیست روز دیگه کنکور دارم و این چند روزه بیشتر ذهنم درگیر این مسئله است . برام دعا کنید که الان خیلی به دعا نیاز دارم.

بعد از این که برام دعا کردید این شعر و هم بخونید و هر نکته ای به ذهنتون رسید بهم بگین.دستتون درد نکنه.

 

دوست دارم بعد از این گریان تماشایت کنم

اشک می ریزم که در باران تماشایت کنم

چشم هایم را به سمتی بی نهایت دوختم

بلکه در این راه بی پایان تماشایت کنم

سرخی گیلاس ها را در لبانت ریختند

مست می نوشم اگر یک آن تماشایت کنم

کاش می شد در نگاهم باشی و آیینه وار

رو به رویت باشم و حیران تماشایت کنم

بودنت را هم به فال نیک می گیرم ولی

تا به کی باید در این فنجان تماشایت کنم؟

از معاصر بودنم دل کنده ام این روزها

می روم در حلقه ی رندان تماشایت کنم


چون تو فرمانده شوی جنگ تماشا دارد.....

ارسال  شده توسط  محمد غفاری در 88/6/7 2:28 عصر

سلام 

قبول باشه طاعات و عبادت همه ی شما عزیزان در ماه پر خیر و برکت رمضان و امیدوارم همه از این ضیافت الهی فیض برده باشید.انشالله همه بتونیم این دقایق طلایی و خوب بشناسیم و و نگذاریم راحت از دستمون بره.

اگر اجازه بدید یه غزل مینویسم و خواهش میکنم نقدهاتون و بهم هدیه بدین:

 

چشمت این معجزه ی رنگ تماشا دارد

وقت رقصیدنت آهنگ تماشا دارد

نور از پنجره افتاده به الماس تنت

تابش طیف هماهنگ تماشا دارد

همه جا پاکی دامان تو را می بینم

در زمانی که فقط ننگ تماشا دارد

کاش چشمان تو حرفی بزند با دل من

صحبت آینه با سنگ تماشا دارد

صلح زائیده ی یک باور زیباست ولی

چون تو فرمانده شوی جنگ تماشا دارد

کاش در گرمی آغوش تو آزاد شوم

مرگ در این قفس تنگ تماشا دارد

 

یا علی مدد.....

 


روزهای شادی !

ارسال  شده توسط  محمد غفاری در 88/3/26 4:19 عصر

سلام

نمیدونم چرا تولد حضرت زهرا سلام الله علیها پست جدید نذاشتم و شعر شهادت مونده بود اما به هر حال الان که میدونم خیلی ها خوشحالن(به علت معلوم)یه شعر طنز می نویسم که با حال و هوای بعضی از افراد این چند روز اخیر جامعه همخونی داره.

امیدوارم همه مثل الان من شاد باشن مخصوصا شهاب آقای خالقی که از همینجا(همین تریبون)خدمتش عرض ارادت میکنم و صورتش رو میبوسم و امیدوارم منرو بخشیده باشه.

 

بچه ی همسایمان آخر مرا کر می کند

او صدای ضبط را سرسام آور می کند

مُردم از بس گوش کرده یاس و دیو و هیچکس

از ساسی مانکن همیشه شعر از بر می کند

صبح تا شب پیش روی آینه می ایستد

چشم و ابرو و لبش را مثل دختر می کند

از سر شب تا سحر همراه بانگ هلهله

لرزشی بر دست دارد یاد بندر می کند

از برای خنده در پیشش اگر پخی کنی

آنقدر می ترسد و شلوار را تر می کند

چارشنبه سوری هر سال از لات محل

هی ترقه می خرد در کوچه ها در می کند

گفتم این موهای سیخت را بخوابانش ولی

از لج من هم شده هی سیخ تر تر می کند

تلوزیون گفته صد در صد مقصر آمریکاست

او جوانان وطن را اینچنین خر می کند!

 

یا علی مدد...


فاطمه هست...

ارسال  شده توسط  محمد غفاری در 88/3/6 11:19 صبح

این پای را بگو از ارتعاش بایستد،این دست را بگو دست بردارد از این لرزش مدام،این قلب را بگو که نلرزد،این بغض را بگو که نشکند و اشک از ناودان چشم نریزد.

این دل بی تاب را بگو فاطمه هست ....

 

سلام

تسلیت عرض میکنم شهادت حضرت فاطمه سلام الله علیها رو به شما بزرگواران و امیدوارم همیشه مورد لطف مادر خوبی ها قرار داشته باشید.

این پست رو با مطلب بسیار زیبای استاد سید مهدی شجاعی در کتاب کشتی پهلو گرفته شروع کردم و با اجازتون مربع ترکیبی که متناسب با این موضوع نوشتم رو مینویسم.توی این روزها منرو هم دعا کنید.

 

 

چند روزیست فقط ابر بهاری شب و روز

ابر گریانی و جز اشک نداری شب روز

اشک نه خون دل از چشم تو جاری شب و روز

به تو حق میدهم اینگونه بباری شب و روز-

در نگاه پر از احساس تو مهمان شده ام

گریه در گریه به همراه تو باران شده ام

  

گفتم از آتش و.....در بین گلو بغض شکست

 بند بند دلم از ماتم و اندوه گسست

زخم پهلوی تو داغی شدوبرسینه نشست

 باید ارام شوم شکرخدافاطمه هست

اشک مظلوم از این چشم روان است هنوز

یاس از اشک شقایق نگران است هنوز

  

بعدتوبادل من چاه فقط هم سخن است

بعدتوزخم زبان همدم و همراه من است

همه دردم از این مردم پیمان شکن است

بی تو کار درودیوار دلم سوختن است

غم دوری تو کم نیست خدایا چه کنم ؟

گریه ام دست خودم نیست خدایا چه کنم؟

 

کاش اینگونه نگاهت به جهان سرد نبود

ماجرای تو پرازمردم نامرد نبود

 غزل زندگیت قافیه اش درد نبود

رنگ این چهره نیلوفریت زرد نبود

چشمهارا بگشا رو به علی باز بخند

 آسمانی شده ای لحظه پرواز بخند

  

در سکوت شب و دور از همه چشمان جهان

یک در سوخته شد باز و سپس گریه کنان.....

مادری رفت بدان جا که از آن هیچ نشان.....

مرد با بغض چنین گفت که در طول زمان-

پی این تربت گمگشته کسی میاید

«مژده ای دل که مسیحا نفسی می اید»

 

یا علی مدد....


کودکی....

ارسال  شده توسط  محمد غفاری در 88/2/11 4:31 عصر

سلام

واقعا خیلی تنبل شدم!

چند باری میخواستم پست جدید بذارم اما نمیدونم چرا حسش نبود و بیخیالش میشدم و میرفتم میخوابیدم.تازه الان هم خیلی حوصله ندارم.البته میگن این خاصیت فصل بهاره که آدم خوابالو میشه اما فکر نکنم چون من همیشه همینطورم(اون دوستانی که پشت در انجمن موندن بهتر میدونن)خلاصه خیلی حرف زدم!!!!!باشه قول میدم زود تمومش کنم .یه غزل بنویسم و یاعلی:

 

سلام! نابترین خاطرات کودکیم

مرور کودکیم کوچک عروسکیم

چقدر از تو سرودن برای من سخت است

تو خود بزرگی و من با تمام کوچکیم ....

تمام شهر به جز تو سکوت سردم را

شنیده اند مدام از گلوی سوتکیم

گذشت آن غزل سبز کودکی حالا

ترانه های پر از ناله ام چکاوکیم

به شوق دیدن تو پر کشیده ام اما

پر از هراس رسیدن به آن مترسکیم-

که با تو ساختمش در میان گندمزار

ولحظه لحظه کنارش گذشت کودکیم

 یا علی مدد.....

 

 


شاعر میشود...

ارسال  شده توسط  محمد غفاری در 87/12/19 12:13 صبح

دوباره سلام

اولا: قرار بود دو سه روزه بیام که متاسفانه به دلایلی نشد که بشه!به بزرگیه خودتون ببخشید.

دوما: قول یه غزل جدید داده بودم که توی همین پست میذارم.

سوما: چشم منو دور دیدید جشن تولد گرفتید!!!

چهرما: انشاالله  چهارشنبه به همراه بعضی از دوستان نایب الزیاره همه شما پیش سلطان علی بن موسی الرضا (علیه السلام)هستیم.

 

 

 

 لحظه ای که عشق در چشم تو ظاهر میشود

عقل من مثل پرستویی مهاجر میشود

 

چشم من بار سفر میبندد از راه نگاه

همسفر با جاده های بی مسافر میشود

 

ناگهان احساس در آغوش میگیرد مرا

با نفس هایش دلم انگار شاعر میشود

 

بعد از آن شعری که میگویم برای چشمهات

بیت بیتش بهترین شعر معاصر میشود

***

باز از چشمان خیسم چشم پوشی کرده ای

هیچ میدانی دلم آشفته خاطر میشود؟

 

یا علی مدد...


بدون شرح...

ارسال  شده توسط  محمد غفاری در 87/12/13 3:57 عصر

سلام

تبریک میگم ماه ربیع الاول رو که ماه شادی اهل بیت هست .

چند وقتی هست به روز نکرده بود که خب امروز بالاخره...

الان دیگه جون ندارم بنویسیم اما دو سه روز آینده یه غزل جدید میذارم.

فعلا علی یارتون.


گل یاس

ارسال  شده توسط  محمد غفاری در 87/11/8 10:47 عصر

 

سلام

فردا اولین روز ماه صفر وچند روز دیگه شهادت حضرت رقیه(سلام الله علیه) ست.چند روز پیش یه شعری نوشته بودم در رابطه با همین موضوع که دوستان لطف کردند و نقدش کردند اما متاسفانه وقت نشد نقدشونرو اعمال کنم.حالا با اجازتون به دلیل موضوعیتی که داره مینویسم تا بعدا که انشاالله تصحیحش کنم.

 

 

ظاهرا قافله ای وارد میدان شده بود

که چنین هلهله در شهر فراوان شده بود

 

زخمِ یک توطئه شوم دهان وا میکرد

ماجرا بار دگر نیزه و قرآن شده بود

 

خواست اجرا بکند حکم خروج از دین را

بت پرستی که مبدل به مسلمان شده بود

 

در میان شب نفرین شده و شادی شهر

گیسوان سر خورشید پریشان شده بود

 

قافله غافل از این بود که در طول سفر

دختری از نفس افتاده و گریان شده بود

 

دخترک دست به سر داشت و میشد فهمید

سنگ هم گوشه ای از نقشه شیطان شده بود...


...از مدینه شدن شام همه فهمیدند

در خرابه گل یاس است که پنهان شده بود

 

یا علی مدد 

 

 


السلام علیک یا اباعبدالله

ارسال  شده توسط  محمد غفاری در 87/10/16 1:9 عصر

زیارت ناحیه مقدّسه

... سلام بر آن کسی که میکائیل در گهواره با او تکلّم می‌نمود،

سلام بر آن کسی که عهد و پیمانش شکسته شد،

سلام بر آن کسی که پرده حُرمَتش دریده شد،

سلام بر آن کسی که خونش به ظلم ریخته شد،

سلام بر آنکه با خونِ زخم‌هایش شست و شو داده شد،

سلام بر آن که از جام‌های نیزه‌ها جرعه نوشید،

سلام بر آن مظلومی که خونش مباح گردید،

سلام بر آنکه در ملأ عام سرش بریده شد،

سلام بر آنکه اهل قریه‌ها دفنش نمودند،

سلام بر آنکه شاهرَگش بریده شد،

سلام بر آنکه مدافعِ بی یاور،

سلام بر آن محاسنِ بخون خضاب شده،

سلام بر آن گونه‌ی خاک آلوده،

سلام بر آن بدنِ برهنه،

سلام بر آن دندانِ چوب خورده،

سلام بر آن سرِ بالای نیزه رفته،

سلام بر آن بدن های برهنه و عریانی که در بیابان ها ،گرگ های تجاوزگر به آن دندان می آلودند،و درندگان خونخوار بر گرد آن میگشتند.

سلام بر تو ای مولای من و بر فرشتگانی که بر گِردِ بارگاه تو پَر می‌کِشند،

و اطرافِ تُربتت اجتماع کرده‌اند، و در آستانِ تو طواف می‌کنند،وبرای زیارت تو میایند. 

 

محتشم برایم شعر بخوان که سخت دلگیرم....برایم شعر بخوان که هر وقت محرم میشود اشعار تو آرامم میکند...بخوان برایم:

 

باز این چه شورش است که در خلق عالم است

باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین

بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است

این صبح تیره باز دمید از کجا کزو

کار جهان و خلق جهان جمله در هم است

گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب

کاشوب در تمامی ذرات عالم است

گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست

این رستخیز عام که نامش محرم است

در بارگاه قدس که جای ملال نیست

سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است

جن و ملک بر آدمیان نوحه میکنند

گویا عزای اشرف اولاد آدم است

 

یا علی مدد...


<      1   2   3   4      >