سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زمستان!

ارسال  شده توسط  محمد غفاری در 87/10/1 2:16 صبح

سلام

بالاخره پاییز هم تموم شد و از امروز رسما باید به آغاز فصل سرد ایمان بیاوریم.

زمستون تنها فصلیه که با جشن گرفتن شب یلدا شروع میشه و با جشن نوروز تموم میشه تا تو این فصل که معمولا مردم بیشتر با خانواده اند، زندگی شادتری داشته باشند...

شروع زمستون بهونه ای شد تا یه دستی به سر و روی یه غزل قدیمی بکشم و با یه تغییراتی ، دوباره اونرو بنویسم . امروز میخوام این شعرو بزارم تو این پست تا شما هم بخونید و با لطفتون نقدش کنید :  

 

همیشه سرد و بی جانم ، زمستان !

تگرگم ، باد و بارانم ، زمستان !

 

شبیه جاده های مه گرفته

اسیر برف و بورانم ، زمستان !

 

رسیده بهمن و یک بار دیگر

به زیر برف پنهانم ، زمستان !

 

و هر شب زیر سقف قرمز تو

برایت شعر میخوانم:

« زمستانم همان لولی وش مغموم و شیدا ، همان سر در گریبانم ، زمستان ! »

 

همیشه در میان خواب دیدم

که یک کاج چراغانم ، زمستان !

 

نوشته روی شیشه آه سردم

زمستانم ، زمستانم ، زمستان ...

 

 یا علی مدد...


عرفه ...

ارسال  شده توسط  محمد غفاری در 87/9/18 11:52 صبح

اللهم اجعل غنای فی نفسی و الیقین فی قلبی و الاخلاص فی عملی و و النور فی بصری و البصیره فی دینی و اجعل سمعی و بصری الوارثین منی و نصرنی علی من ظلمنی وارنی فیه ثاری...

          

                    « نسیم جان فضا می آید

                                                     بوی کرببلا می آید ...»

سلام 

دوباره روز عرفه رسید.دوباره یه لحظه ی ناب پیدا شد که دستی به سر و روی دلمون بکشیم. روز عرفه که میرسه آدم واقعا دوست داره از قفسی که دور و برش ساخته پرواز کنه ، پرواز کنه به جایی که با تمام وجود بتونه در اوج بودن رو حس کنه ، پرواز کنه به جایی که فرود معنایی نداره ، پرواز کنه به کربلا....

 

روز عرفه که میرسه انگار میان آدمرو از خواب بیدار میکنن که :

 

«هر که دارد هوس کرببلا بسم الله....»

 

اصلا از امروز که روضه ی حضرت مسلم رو میخونند دلا آمادست ، آماده ی پرواز ، پروازی که با یه سفر آغاز میشه ، سفری که عشق و غربت رنگ جاودانه ای بهش بخشیدن :

 

«حسین نیا به کوفه ، کوفه وفا  ندارد....»

 

پ.ن : اگر پرواز کردید یادتون باشه دستی هم برای من تکون بدید.

 

یا علی مدد...

 

 


مسخ

ارسال  شده توسط  محمد غفاری در 87/9/5 1:28 صبح

سلام

 

دوست عزیزم میثم فروتن چند روز پیش یه تیکه از شعر آقای گروس عبدالملکیان رو برام میخوند که :

 

میرزیم

ریز

    ریز

چون برف که هیچکس ندانست

تکه های خود کشی ابر است......

اما حتی خودش نمیدونست فرداش قراره .............

 

میثم جان  از خدا میخوام که اون صحنه رو از توی ذهنت پاک کنه.

 

 

...من هم چند وقت پیش یه شعر درباره همین مسایل نوشته بودم که میخوام توی این پست بذارمش.(البته اگه خوندین جای صادق هدایت رو هم خالی کنید) برای دوست میثم عزیز هم طلب مغفرت دارم.

 

...ومن افسرده تر از رنگ زردم

 

همیشه غرق در دریای دردم

 

اگر چه داغ داغم همچو آتش

 

ولی چون زمهریری سرد سردم

 

به ظاهر ثروتم عشق است اما

 

فقیرم، تیره بختم، دوره گردم

 

ندارم در دلم آرامشی چون

 

تمام لحظه ها را در نبردم

 

و باید کوله بارم را ببندم

 

 

که می آید صدای مرگ هر دم

 

 

شبیه بوف کوری مسخ گشته

 

به غیر از خود کشی کاری نکردم...

 

یا علی مدد....

 

 

 

 


یادی از دکتر شریعتی

ارسال  شده توسط  محمد غفاری در 87/8/3 3:7 عصر

دوباره سلام

نمیدونم چرا اینقدر دیر به دیر به روز میشم . شاید یکی از دلیلهاش شروع شدن کلاسهام باشه و شاید.... 

بگذریم امروز میخوام یه دونه شعر از مرحوم شریعتی بنویسم . من دکتر شریعتی رو خوب نمی شناسم ولی هر بار جمله هایی قشنگ یا شعری ازشون میخونم عجیب تحت تاثیر قرار میگیرم. نمی دونم چرا؟

خدا بیامرزتش. تو بلاد غریب تنها افتاده . (لطف کنید یه صلوات براش بفرستید )البته این شعر رو

 همتون خوندید و بهش فکر کردید اما دوباره خوندنش خالی از لطف نیست :

 

نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد

نمیخواهم بدانم کوزه گر ازخاک اندامم چه خواهد ساخت

ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد

گلویم سوتکی باشد به دست طفلکی گستاخ و بازیگوش

 و او یک ریز و پی در پی

دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد

و خواب خفتگان خفته  را آشفته سازد
بدین سان بشکند دائم سکوت مرگ بارم را

 

                                            یا علی مدد....

 

 


غزلی هدیه به امیرالونین علی (ع)

ارسال  شده توسط  محمد غفاری در 87/7/1 4:23 عصر

سلام

بعد از چند وقت اومدم وبلاگرو به روز کنم . راستش شهادت مولا امیر المونین باعث شد چند روزپیش یه غزل جدید کار کنم وامروز هم تو این پست بزارم شما هم بخونید. امیدوارم مولا

و هچنین شما خوشتون بیاد.

 

 زمان ، زمان گذشتن ، زمان پایان بود

سکوت شب خبری از هجوم طوفان بود

اذان پیام ملاقاتی آسمانی داشت

ویاس چشم به راه ورود مهمان بود

شنید گوش جهان بانگ رستگاری را

شبی که کوفه پر از ردّ پای شیطان بود

و آیه آیه گل سرخ بود و سجاده

فرود تیغ عدو روی فرق قرآن بود

*** 

خبر رسید که شد قتله گاه او محراب

صدای کفر درآمد:مگر مسلمان بود؟

 

یا علی مدد ….


غزلی مهدوی

ارسال  شده توسط  محمد غفاری در 87/5/27 1:11 عصر

السلام علیک فی آناء لیلک و اطراف نهارک

   ساعت ها یکی یکی از کار افتادند وثانیه ثانیه

 از عمر زمان کم شد اما نیامدی.

   روزها رنگ غروب گرفتند و غروب ها را به

امید طلوع تو شمردیم اما نیامدی.

   هفته ها به دنبال تو دویدیم تا جمعه شود و

 جمعه جمعه انتظار کشیدیم اما نیامدی.

   حالا ساعتها ثانیه ثانیه میدوند تا به جای غروب ، سپیده

 بنشانند و در جمعه ای نورانی انتظار را برای همیشه

 فراموش کنند.

 

   سلام

نیمه شعبان، روز میلاد آخرین حجت خداوند مبارک باشه.

امروز میخواستم یکی از شعرایی که برای انتظار آقا گفته

 بودم رو بزارم اما دیشب توی هیات وقتی دوست عزیزم

 سید حمید برقعی شعر زیباش برا انتظار رو خوند تصمیم

گرفتم شعرقشنگشو بنویسم تا شما هم مثل من لذت ببرید.

 

 جمعه ها طبع من احساس تغزل دارد

نا خود آگاه به سمت تو تمایل دارد

بی تو چندیست که در کار زمین حیرانم

مانده ام بی تو چرا باغچه ام گل دارد

شاید این باغچه ده قرن به استقبالت

فرش گسترده و در دست گلایل دارد

تا به کی یکسره یکریز نباشی شب و روز

ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد

کودکی فال فروش است و به عشقت هر روز

می خرم از پسرک هر چه تفال دارد

یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت

یک قدم مانده زمین شوق تکامل دارد

هیچ سنگی نشود سنگ صبورت،تنها

تکیه بر کعبه بزن کعبه تحمل دارد

 

یا علی مدد.... 

 


پوتین

ارسال  شده توسط  محمد غفاری در 87/5/16 3:58 عصر

                   

   سلامی به گرمای این روزهای تابستونی

  این روزها آسمون هم مثل دلای ما چراغون شده. هر روز یه جشن تولد جدید میگیرن که تو همه این جشن ها دلای سیاه

 شده رو سفید میکنند. مثل امروز که تولد قمر بنی هاشم هستش.این روز رو به همه مخصوصا اونایی که از پاره های

بدنشون به خاطر وطنشون گذشتن تبریک میگم.

  چند وقتی بود که میخواستم شعری سپید بگم اما چون بلد نبودم بی خیالش شده بودم اما چند روز پیش نشستم یه چیزایی

 رو نوشتم که می خوام بنویسم شما هم بخونید. شعر امروز رو به جانبازان کشورم ایران تقدیم میکنم و امیدوارم اشتباهات

 این شعرو به حساب بلد نبودن من بگذارید.

                                    پوتین

                     پوتین های من دو  دوست صمیمی بودند

                     هر دو با هم

                                     به دنیا آمدند

                     با هم

                                     راه رفتن یاد گرفتند

                    با هم

                                    بازی میکردند

                    وگاهی همدیگر را خاکی می کردند

                    اما وقتی آن دو مرا به جنگ سیاه و سفید بردند

                    یکی از آنها را در میدان مین جا گذاشتم

                    و دیگری را روی طاقچه

                    تنها

                   خواباندم

                   تا نشان دهنده پای داری من باشند ....

 

یا علی مدد ....


بوسه ای از غزل

ارسال  شده توسط  محمد غفاری در 87/5/9 1:25 عصر

سلام

 

   27رجب ، روز آغاز رسالت حضرت خاتم الانبیا رو به همتون تبریک میگم و آرزو میکنم  بتونیم مسلمانی باشیم  که این بزرگ مرد تاریخ ازما راضی باشه.

   و اما شعر، همیشه وقتی برا دوستام  شعرامو می خونم  اکثرشون میگن بی خیال بابا شعر که واسه آدم نون و آب نمیشه منم جوابی ندارم بهشون بدم (چون حرف حساب می زنن) اما حالا وقتی فکر میکنم می بینم  آدم باید خیلی ساده باشه تا هر کاری و با نون و آب بسنجه. شعر یه جورداروی آروم بخش قویه که دردای ذهنرو آروم میکنه نمیشه کسی شعر بخونه  اما به دنیایی که شاعر ترسیم کرده وارد نشه. البته این داروهای  آروم بخش با هم متفاوتند، بعضیاش مثل تریاک آدمارو نئشه میکنه بعضیاشم (مثل شعرای من)هیچ  دردی و آروم نمیکنه.حالا یه غزل مینویسم به امید اینکه بتونم یه لحظه به دنیای خودم بکشونمتون و فکردرداتونو آروم کنم. 

 

یک بوسه از دو لبت در سه ثانیه

از شهر غم بَرَدم تا به بادیه

یک بادیه پُِر از شعر عاشقی

شعری برای تو بی وزن و قافیه

در درس هندسه ی روی ماه تو

کارم گذر کند از خط و زاویه

یک لحظه آمدنت در خیال من

شعر مرا بکشد سمت حاشیه

کاش از برای دل من خدا دهد

چشمان پاک و زلالت به عاریه

چشم تو قاتل من می شود ولی

با بوسه زنده شوم در سه ثانیه

 

یا علی مدد....

 


غزل خاطره

ارسال  شده توسط  محمد غفاری در 87/5/4 4:51 عصر

سلام

من از همتون خجالت میکشم ، مثلا قرار بود هفته ای یه بار وبلاگرو نو نوارش کنم اما از همون هفته اول بد قولی کردم خلاصه ببخشید،همش تقصیر ویروسی بود که سیستمرو به هم ریخته بود و نمیگذاشت وارد اینترنت بشم! بگذریم...

از وقتی تابستون شده و درس و دانشگاه تعطیله ، بیشتر شعر مینویسم.در واقع چون صبحا بیکارم هر شب تا اذون صبح بیدارم و هم شعر میخونم و هم بعضی وقتا شعر مینویسم.امروز میخوام یه دونه از همین شعر هارو بگذارم.خوشحال میشم اگه نظر قشنگتونو دربارش بدونم:

خاطره

صفحه ای گر بزنی دفتری از خاطره را

می کنی باز طلسم و اثر ساحره را

چشم تو پنجره ای بسته و مخفیست ای کاش

لحظه ای رو به دلم باز کنی پنجره را

پیش مخروط نگاهت دل فرعون لرزید

چون هرم های تو آتش بزند قاهره را

فکر بکری به سرم کرده خطور راجع به تو

ندهم  لو  دگر  این ذهنیت باکره را

من که نومیدم از این دایره قسمتمان

کاش برهم بزنی هندسه دایره را

زنده مانده دلم از بوسه و از خنده ی تو

تازه کن پیش دلم با لبت این خاطره را

 

یا علی مدد...

 


ترانه ها

ارسال  شده توسط  محمد غفاری در 87/3/22 11:33 صبح

سلام بدون هیچ مقدمه ای (بخونید حرف اضافه ای) یه غزل جدید می نویسم :

ترنه ها

دوباره کرده قلب من بهانه ترانه ها

و آمدم نفس زنان به خانه ترنه ها

تو با حروف و واژه ها شانه به سر زدی و من

شنیدم عطر موی تو ز شانه ترانه ها

میان شهر عشق تو اگر چه گم شدم ولی

من از خدا گرفته ام نشانه ترانه ها

گر چه غزل نوشته ام ولی برای قافیه

تو خود نهاده ای سرت به شانه ترانه ها

نوشته ام در آخرین مصرع شعر خود که من

هدیه نموده هم به تو ترانه ترانه ها

یا علی مدد...


<      1   2   3   4